گفتی میروم
باران که ببارد بر میگردم
باور کردم
حالا سالها از دوری دیدار و دست ها
در گذر باران هایی که آمدند
تا دست خلوت های مرا
به دور دست تو گره بزنند
می گذرد
و تو نیامدی
حق داری
دیگر روزگار اعتماد با باران و بابونه های خیالی گذشته است
و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم
حالا خوب میدانم
هر بارانی که ببارد
چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی میگردند
که صاحب شعرند
و قرار است روزی
به بهانه باران برگردند ...